باد ، آب ، باران

پر جنب و جوش مثل باد،زلال و شفاف چون آب،شاد و بازیگوش همچو باران ...با ما در کودکی سفر کن!

باد ، آب ، باران

پر جنب و جوش مثل باد،زلال و شفاف چون آب،شاد و بازیگوش همچو باران ...با ما در کودکی سفر کن!

ادامه ی عکس های دایناسور تنها...

به دلیل استقبال شما عزیزان از بازی داستان نویسی ، بقیه ی عکس ها رو تهیه کردیم و براتون روی صفحه گذاشتیم ... 

منتظر ادامه ی داستان های قشنگ شما هستیم ... 

  

 

 

نظرات 8 + ارسال نظر
مهرداد شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:31 ب.ظ

یه روز آفتابی قشنگ دیگه تو جنگل سبز شروع شد .شانی همون دایناسور کچولوی اول داستان حالا یه دوست پیدا کرده. اسم دوستش پانی هست .اونا با هم خیلی خوشحال هستند .
مادر نانسی (بچه دایناسور عکس پایین ) داره با هاش در مورد بیرون رفتن و بازی با بقیه بچه ها صحبت میکنه .آخه نانسی تازه 7 سالش شده و میخواهد با دوستای جدیدش آشنا بشه ..........

بسیار عالی ... ممنون ...

سا.می یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:15 ب.ظ http://kochiktarha.blogfa.com

سلام .
وب شما رو تو نظرات ؛چرا چاپ کتاب کودک دیدم
برای اینکه ببینم شما چند سالتونه چه تخصیلاتی دارید یا اصلا هدفتون از نوشتن چیه تمام وبلاگتون رو گشتم ولی خوب چیزی نبود و این یه نشونه از اینه که نویسندگان و فعالان کودک نمیخواهند یا میترسند درباره خودشون اطلاعات بدهند شاید چون کار کودک کاری پیش پا افتادهاست؟!!!البته خود من هم همین طورم .

سلام
خیلی خوش آمدید
خیر اصلا و ابدا بحث ترس نیست ... اصلا چنین بحثی موضوعیت نداره ...! اگر خوب کامنت بنده رو در اون پست خونده باشید ، متوجه میشید که یکی از اعتراض های بنده این بود که چرا به کار کودک اهمیت داده نمیشه؟؟؟!!! و این حرف شما واقعا بی انصافی ست که نبودن اثر و نشانه و مشخصات و تحصیلات رو حمل بر بی ارزشی کار کودک بکنید !!!
نداشتن اسم و مشخصات در وبلاگ ها رویه ای ست که همه رعایت می کنند البته دلایل دیگری هم ( در مورد وبلاگ ما ) داره که لازم به توضیح نیست ...
و اما هدف از نوشتن !
اگر اولین پست رو خونده باشید قطعا متوجه خواهید شد !

مهرداد دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:49 ق.ظ

پاسخ شما به کامنت بالایی کاملا منطقی بود .

با هاتون موافقم .

خواهش میکنم ... ممنون

تارک دنیا شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:47 ق.ظ http://nuns.blogfa.com

خب شخصیت ها جز یکی فرق کردن . نمیشه ادامه اوم را نوشت . مگر یک کار جدید ..روش فکر میکنم :)

چرا نمیشه ادامه ش رو نوشت ؟ در طول یک داستان ، قرار نیست تمام شخصیت ها همون هایی باشند که از اول داستان حضور داشتند ... ممکنه در یک داستان شخصیت های مختلفی وجود داشته باشن و یا کلا از داستان خارج بشند ... اتفاقا تغییر در شخصیت های داستان می تونه باعث خلق اتفاق های جدید باشه ...

تارک دنیا چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:02 ق.ظ http://nuns.blogfa.com

سلام .. :)

سلام پس ادامه ی داستانتون چی شد ؟

تارک دنیا سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:43 ق.ظ http://nuns.blogfa.com

خب دوباره برگردیم به سرزمین داغ اژدهای دست کوتاه ...
اژدها کوچولو در گیر دار روزهای تنهایی یک روز صدای زوزه و گریه شنید ..اول فکر کرد که صدای باده و بی توجه دنبال درختهای پر برگ گشت تا شکمشو که از صبح به قار و قور افتاده بود و سیر کنه اما یک دفعه دید یک قسمتی از درختهای جنگل تمام برگهای پایینش خورده شده .. عصبانی شد و با خودش گفت یعنی کی اومده تو سرزمین من ؟! ناگهان دوباره صدای گریه شنید .. رفت جلو و جلوتر تا دید پشت یک صخره بزرگ یک اژده های کوچولی سبز نشسته و گریه می کنه ..اومد داد بزنه که هییییی تو سرزمین من چکار می کنی که چشمش خورد به اشکهای گلوله ای و مژه های بلند اژد ها کوچولو و یک دل که نه صد دل عاشقش شد .. رفت جلو و پرسید چی شده ؟؟ تو کی هستی ؟ اسمت چیه و از کجا اومدی ؟؟ اژدها کوچولو جواب داد من سبزینه ام و اژد های برگ درختی ام .. اما قدم کوتاهه و برگهای درختها دورن .. منم گرسنه امه .. اژدهای دست کوتاه قصه ما تصمیم گرفت یک عالمه برگ از درختها بکنه .. همین که شروع کرد اشک و اتیش و دود راه افتاد .. سبزینه هم دید که اون با چه سختیی این کارو می کنه دلش سوخت و خیلی خوشش اومد ..بالاخره کار دست کوتاه تموم شد و نشستن با هم به برگ خوردن و تععریف از این ور و اونور تا قصه رسید به عشق و خلاصه هر دو دیدن اوه چه خوبه که با هم باشن ..
بالاخره تصمیمشون را گرفتن و قرار شد تا برن و با مادراشون صحبت کنن و به رسم اژده ها با هم ازدواج کنن . پس هر کدوم راه افتادن به سمت خونه هاشون تا قصه را برای مادرشون تعریف کنن ..
مادر اژدهها و سبزینه هر دو تو سرزمین خودشون مشغول برنامه ریزی برای اینده بچه هاشون بودن که بچه ها رسیدن .. بعد از تعریف ماجرا و قصه اشنایی .. راز دلدادگیشونو تعریف کردن اما همین که اینو گفتن اتشفشان مادراشون زد بالا و کلی از درختهای اطراف سوزوند چرا که ...
اگه گفتین چرا ؟؟

thanks... khaily ghashang bood

تارک دنیا سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:44 ق.ظ http://nuns.blogfa.com

تاخیر م را ببخشید عزیزم

khahesh mikonam ... ekhtiyar darid

کودک یار چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:39 ب.ظ

قضیه داستان نویسی ابتکار جالبی بود، دوست داشتم. موفق باشید

mamnoon va motshaker

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد